شعر رحلت حضرت ام البنین س
این بانوی روضه خوان دلش پر شرر است
از لطف و عطای همسرش با خبر است
شاید که دم مرگ علی هم برسد
تا لحظه ی ارتحال چشمش به در است
اصغر چرمی
93/01/23
برچسبها : اصغر چرمی
این بانوی روضه خوان دلش پر شرر است
از لطف و عطای همسرش با خبر است
شاید که دم مرگ علی هم برسد
تا لحظه ی ارتحال چشمش به در است
اصغر چرمی
93/01/23
باید که اسم اعظمت نقشِ نگین باشد
خاک مزارت وقتِ سجده بر جبین باشد
اهل بهشتی ، نیست دنیا در خور شأنت
زندان کجا همشأنِ فردوس برین باشد
دنیای ما هرگز نمی فهمد تو را وقتی
همسایه ی دردت ، امیرالمومنین باشد
آبِ فراتِ تشنگی می جوشد از چشمش
هر کس که با غم ، در بقیعت همنشین باشد
من از زبان حال تو می گویم اما
بگذار مادر! روضه ام تنها همین باشد
لا تدعوَّنی ...آه...ای مردم که فرزندم
در علقمه بی دست بر روی زمین باشد
بی جعفر و عثمان و عبدالله و عباسم
مردم چگونه نام من ام البنین باشد ؟
این امّ بنین مادر قرص قمر است
از لطف و عطای شورش با خبر است
شاید که دم مرگ بیاید مولا
تا وقت عروج چشم بی بی به در است
اصغر چرمی
3/01/93
عمری به پای چشم تر خود گریستم هر شب ز داغ یک پسر خود گریستم بر خاک های گرم بقیع روضه خوان شدم تنها، ز شام تا سحر خود گریستم از فرط گریه خون چکد از پلک های من بر حال زار این جگر خود گریستم تا دوختم نگاه سوی ماه آسمان با یاد چهره ی قمر خود گریستم با مشک آب پیش سکینه نشستم و شرمنده مثل گل پسر خود گریستم رضا رسول زاده
وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری
حق داری از دوری گلهایت بباری
تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع
کارت شده یک عمر تنها گریه زاری
تو پا به پای زینب کبری(س) همیشه
یک گوشه در شهر مدینه روضه داری
با او تمام روضه ها را گریه کردی
ام المصائب را تو تنها غم غمگساری
روزی که آمد کاروان غم برایت
آن روز شد روز شروع بی قراری
معلوم شد عباستان در کاروان نیست
با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری؟
آن روز پرسیدی ز هر شخص که دیدی
آیا خبر از یوسف زهرا(س) نداری؟
دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده
آری که تا دنیاست دنیا سوگواری
شکر خدا در علقمه حاضر نبودی
آخر چطور می خواستی طاقت بیاری
وقتی شنیدی دست هایش را بریدند
کم مانده بود از غصه ی او جان سپاری
عباس تو سعی خودش را کرد اما
دیگر چرا تو از سکینه شرمساری
احساسهای تو سفر کردندو رفتند
اما تو ماندی و نگاه اشکباری
رحیم ابراهیمی
ادب و غیرت ابالفضلت همه مدیون مادری تو بود هرکسی لایقش که حیدر نیست این علامت ز برتریِ تو بود پسرانت همه مرید علی این برایت همیشه یک فضل است افتخار شما همین بس که پسرت حضرت ابالفضل است تا که دیدی بشیر را گفتی ای بشیر از حسین من چه خبر پسرانم همه فدای حسین از ضیاء دو عین من چه خبر تا شنیدی حسین را کشتند ناله ات از زمین بالا رفت جای زهرا براش ناله زدی ناله ات تا به پیش زهرا رفت بعد از آن روز گریه کارت شد بهر دوریِ چار دلبندت هرکسی از کنار تو رد شد گریه کرد از فراق فرزندت یادمانِ غروب عاشورا روضه می خواندی از دل گودال روضه می خواندی از غریبی و روضه از سینه ای که شد پامال تا که نیزه به او اصابت کرد تیره گون آسمان عالم بود نانجیبان مگر نمی دانید این گلو بوسه گاه خاتم بود
بنال ای دل شب ام البنین است شب تاب و تب ام البنین است صدای قطرههای آب لرزان غم روز و شب ام البنین است به طفلان حال عباسش بگوید وفا چون مذهب ام البنین است میان نالهها امشب بنالد ابالفضلم گلِ ام البنین است اگر شد کار عباسش دلیری شجاعت مکتب ام البنین است اگر عباس او باب کرم شد سخاوت منسب ام البنین است کتاب غیرت و عشق و شهادت نمی از مشربِ ام البنین است
بانوی مهر و ادب، عشق و وفا ام البنین مادر شیران دشت کربلا ام البنین در میان بانوان سرزمین وحی و دین انتخاب حضرت خیرالنسا ام البنین گفت می آید کنیزی خانه ی زهرا ولی بوده زهرای دگر بر مرتضی ام البنین جای زهرا مادری کرده به طفلان علی داده بر بیت علی شور و صفا ام البنین در مدینه ساخته کرببلای دیگری با صدای گریه و سوز و نوا ام البنین در کنار چهار قبر خالی آن بانوی دین بیت الاحزانی دگر کرده به پا ام البنین خوانده او ( لا تدعونی ) با نوا و شور و شین در عزای کشتگان نینوا ام البنین در وفا عباس را رهبر بخوانندش ولی بوده بر عباس استاد وفا ام البنین رهرو راه ولایت بود و در راه ولا دست فرزندش شد از پیکر جدا ام البنین
من که از نسل دلیر عربم امّ العبّاسم و امّ الادبم مادر چهار یل رعنایم من کنیز حرم زهرایم آسمان خاک نشین حرمم عرش در تحت لوای کرمم معرفت مسئله آموز من است عاشقی سائل هر روز من است دل من محو تولّای ولی ست سِمتم خادمی بیت علی ست من سفارش شده ی زهرایم آبرو یافته از مولایم وه از آن روز که قابل گشتم با در بیت مقابل گشتم آمد آن لحظه چه خوش اقبالم دختر شاه به استقبالم
ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی از مادر چشم انتظارت دل بریدی جز ام لیلا کس نمی فهمد غمم را من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی تنها نه دل گرمی مادر بوده ای تو بر خاندان فاطمه روح امیدی بر گردنم انداختی با دستهایت زیبا مدال عزت «اُمّ الشهیدی» زینب کنار گوش من آهسته می گفت : هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر بر پیکر ما نیست جایی از سپیدی این تکه مشک پاره را تا داد دستم فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی از مشک معلوم است با جسمت چه کردند وای از زمین افتادن، وای از نا امیدی باور نخواهم کرد تا روز قیامت بی دست افتادی به خاک و خون طپیدی در سینه پنهان می کنم یک عمر رازم پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم
من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم هرگز به جای ام ابیها نمی شوم من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم مادر برای زینب کبری نمی شوم بی اذن زینب از قدمش پا نمی شوم بی امتحان عشق که حورا نمی شوم دیوار و در ندیده مهیّا نمی شوم صاحب نفس نگشته مسیحا نمی شوم سیلی نخورده سرور زنها نمی شوم با اسم گل شبیه مسمّا نمی شوم بنشینم از فغان و ز جا پا نمی شوم وقتی حرف هق هق مولا نمی شوم مرهم برای این همه غمها نمی شوم بی دست او که حامی طاها نمی شوم هرچند یار بازوی زهرا نمی شوم من بی شهید علقمه معنا نمی شوم بی چشم تیر خورده من احیا نمی شوم من بیش از این حریف پسرها نمی شوم بعد از حسین مادر سقا نمی شوم سایه نشین گنبد خضرا نمی شوم من با فرات قهرم و شاکی ز علقمه دیگر انیس ساحل دریا نمی شوم باور نمی کنم که حسینم شهید شد بعد از حسین ساکن دنیا نمی شوم استاد محمود ژوليده
او دختر پیمبر و همتای حیدر است
هر خدمتی کنم به یتیمان فاطمه
چون بوسه می زنم به قدمهای زینبین
او روح امتحان شده ی قبل خلقت است
ضربه نخورده ام که کنم سینه را سپر
دین را ز پشت در نفس تازه می دمید
بی پهلوی شکسته نگردم امین وحی
آقا بیا و نام مرا فاطمه مخوان
وقتی حسن به صوت حزین ناله می کند
دیگر توان زمزمه از دست می دهم
اشک حسین اوج گرفتاری من است
عباس من غلام عزیزان فاطمه ست
این دستها به درد علم می خورد حسین
این با ادب ترین پسرم نذر کوثر است
تا کربلا فدا ندهم جان نمی دهم
از بس حدیث عشق تو لبریز شد حسین
دیگر مرا خطاب به ام البنین نکن
مثل رباب کنج بقیع خیمه می زنم
نوید عاطفه در گلشن امیدم من و تا همیشه به درگاهتان مریدم من به نبض عالم هستی که دست حضرت توست برای خاطرتان بود اگر طپیدم من قدم زدید و ز موزون رقص چادرتان شدم نسیم و سر کویتان وزیدم من به جای خال خود کاشتی وجود مرا و از زمین شما تا خدا رسیدم من حضور گرم شما تا همیشه حس شدنی است اگرچه حضرت بانو تُرا ندیدم من میان سرو قدی با رشیدگی فرق است به لطف سایه ی طوباست ، قد کشیدم من حضور دختر آیینه ها زدم زانو و طعم کوثر عشق تو را چشیدم من اگرچه دیر ولی جای شکرتان باقی است به جایگاه کنیزیتان رسیدم من چهار پاره برایت سرودم و آن وقت به جای قافیه عکس قمر کشیدم من هزار مرتبه شکر خدا به محضرتان شبیه صفحه آینه رو سپیدم من عجیب نیست یقین کن پس از حسین شما کمی شبیه قد و قامتت خمیدم من تمام دغدغه ی من ، ادای نذرم بود برای زینبت عباس پروریدم من یک شما به چهارم اگر چه می چربد به حدّ وسع خودم مادر شهیدم من چه عزّتی به از این با تمام آدابش کنیز زاده بمیرد برای اربابش
این صدای ناز عباسِ من است
نغمههای راز عباسِ من است
شرحه بر بیت خموشم میرسد
باز تكبیرش به گوشم میرسد
آمده آهِ ابالفضلم به گوش
مشك دارد گه به دندان گه به دوش
ناله با این گریههایم میكند
آمده مادر صدایم میكند!
من دعا بی قدر و بی حد گویمت
ای ابالفضلم خوش آمد گویمت
آمدی مادر فدای موی تو
پس چرا خاكی شده گیسوی تو؟
شاعر شدو ز ابر دل خود٬ ترانه ریخت
باهرنگاه ٬یک غزل عاشقانه ریخت
دنبال واژه بود که شب راسحر کند
شعر سپید گیسوی خودرا به شانه ریخت
میخواست تا گرسنه نماند ٬ کبوترش
در راگشود و پای قفس٬ آب ودانه ریخت
او "کوه" بود و شیوه آتش فشانی اش...!
وقتی که پاره های دلش از دهانه ریخت...
دلتنگ راه دور و دراز مزار مـــــاه
انگشت او به خاک رسید و نشانه ریخت
گفتند : ...جای خالی مه را نشان مده!
آن شب به دوش شمع ٬ گناه زبانه ریخت
شاعر که سوخت ... هرچه غزل بود٬ ضجه شد!
دریا دویــــد...! آبرویش در کرانه ریخـ...
این پایه ى سست ، تخت رامی شکند
این داغ، غرور سخت را می شکند
یاد از قد وقامت اباالفضل (ع) کنید
احمد بابائى
این صدای ناز عباسِ من است
نغمههای راز عباسِ من است
شرحه بر بیت خموشم میرسد
باز تكبیرش به گوشم میرسد
آمده آهِ ابالفضلم به گوش
مشك دارد گه به دندان گه به دوش
ناله با این گریههایم میكند
آمده مادر صدایم میكند!
من دعا بی قدر و بی حد گویمت
ای ابالفضلم خوش آمد گویمت
آمدی مادر فدای موی تو
پس چرا خاكی شده گیسوی تو؟
گو مگر روی زمین افتادهای؟
گو مگر از صدر زین افتادهای؟
كار مادر اشك مجنونی شده
چشم عباسم چرا خونی شده؟
چنگ خود كی پای زلفانت زده؟
تیر كین كی بر دو چشمانت زده؟
با دو دستت دست مادر را بگیر
تا كشم از چشم شهلای تو تیر
وای عباسم دو دستانت كجاست؟
بازوان همچو مردانت كجاست؟
مادرت شد سرفراز جنگ تو
علقمه شد عرصهی آهنگ تو
من شنیدم از وفا و غیرتت
دور تو گردم فدای هیبتت
من شنیدم طعنه بر رشكت زدند
مادرم تا تیر بر مشكت زدند
من شنیدم بی دو دست از روی زین
ای گلم با صورت افتادی زمین
دامن زهرا سرت بگرفته است
آه! زهرا در برت بگرفته است
بانویم از غم رهایت كرده است
فاطمه مادر صدایت كرده است
حاجی من حج تو باشد قبول
اجر تو با دست زهرای بتول
آمدی این دل حزین با خود ببر
مادرت ام البنین با خود ببر
گفتم ام البنین، دلم پا شد
گره هایی که داشتم وا شد
مادر آب را صدا زدم و ...
خشکسالیم مثل شبیه دریا شد
سوره ی حمد نذر او کردیم
گم شده داشتیم و پیدا شد
با ادب بود و روی دامانش
تا گل نازدانه ای جا شد...
...به مدینه نگفت مادر شد
گفت، مولای شهر بابا شد
با کنیزیّ خانواده ی عشق
در دو عالم عزیز زهرا شد
خادمی کرد تا که عباسش
از ازل تا همیشه آقا شد
همه ی بچه هاش عیسایند
گر چه عباس او مسیحا شد
آن قَدَر خرج گریه شد افتاد
آن قَدَر خرج گریه شد تا شد
تا قیامت به احترام حسین
ذکر لب هاش واحسینا شد
گفت، گفتند: روز عاشورا
در غروبی که خیمه غوغا شد
بین تقسیم آبروی حرم
مشک بی آب سهم سقّا شد ا
روضه هایی عجیب می خواند از شب و روز کربلای حسین با خجالت به زینبش می گفت: پسرانم همه فدای حسین از خدا خواست که قد من را ای خدا بیشتر هلالش کن دست بر دامن سکینه گرفت پسرم را بیا حلالش کن زیر این آفتاب چون آتش بدنش ذره ذره آب شده تشنه لب مانده آن قدر این جا صورتش سوخته، کباب شده بعد آن مشک پارهٔ پسرش شرم دارد از این چرا زنده است هر کجا شیر خواره می بیند از نگاه رباب شرمنده است در کنار چهار صورت قبر آن قدر گریه کرده بی حال است ظهر امروز باز غش کرده روضه خوان شهید گودال است: گفت زینب میان مردم شام فکر رأس برادرت بودی؟ راستی این دفعه جواب بده راضی از دست نوکرت بودی؟ گفته بودم که روز عاشورا همه دم پیش خواهرش باشد قبل از آن که کسی شهید شود پیش مرگ برادرش باشد سر عباس را به نی دیدی لب او خشک بود یا تر بود؟ خواب دیدم که آب ها را ریخت نگران لب برادر بود دست او جای دست مادر تو من شنیدم که زود پرپر شد سر عباس را به نی بستند بس که افتاد مثل اصغر شد
بنال ای دل شب ام البنین است شب تاب و تب ام البنین است صدای قطرههای آب لرزان غم روز و شب ام البنین است به طفلان حال عباسش بگوید وفا چون مذهب ام البنین است میان نالهها امشب بنالد ابالفضلم گلِ ام البنین است اگر شد کار عباسش دلیری شجاعت مکتب ام البنین است اگر عباس او باب کرم شد سخاوت منسب ام البنین است کتاب غیرت و عشق و شهادت نمی از مشربِ ام البنین است
تنها چرا نشسته، مگر گریه می کند؟ چون شمع شعله ور به نظر گریه می کند از مردم مدینه شنیدم که روزها می آید و ز داغ پسر گریه می کند بالای چار صورت قبری که ساخته با دیده های سرخ جگر گریه می کند با ذکر جانگداز -حسینم غریب- بود دائم زند به سینه و سر گریه می کند از سوز روضه خواندن این مادر شهید هر عابری میان گذر گریه می کند گاهی دلش برای علی تنگ می شود گاهی برای روضه ی در گریه می کند بغض نگاه باد صبا گفت با دلم دیگر غروب شد، چقدر گریه می کند!!
موضوعات
آرشیو
لینکستان
درباره ما
پیوند های روزانه
آمار وبلاگ